اسماعیل(سعید) بحرانی
روزگار کودکی یادت بخیر / خاطرات بچگی یادت بخیر
یاد مسجد یاد میدانش بخیر / یاد آن شام غریبانش بخیر
یاد آن مردان سرتا پا وفا / اهل کار و ورزش و بی ادعا
یاد بازی های پر جوش و خروش
کوچه های تنگ و تاریک و خموش
دوستی هایی پر از احساس و گرم
خاک بازی روی ماسه های نرم
بازی هفت سنگ با آن شور و حال
می شد آنجا رفت تا اوج خیال
بازی با چوب یعنی تنگسه
ورزش و فکر و حساب و هندسه
بازی ما یک کلاس درس بود
پُر زِ احساس و بدون ترس بود
هیچکس در جمع ما تنها نبود
غصه و غمهای ما پیدا نبود
دوستانی داشتم همچون پلنگ
رستمی بودند در میدان جنگ
با رشادت راهی میدان شدند
سدّ راه خصم بد پیمان شدند
یک محمد، خادم پیر[۱] و دلیر
نوجوانی بود در میدان چو شیر
نو جوان پاسدار عبدالنبی[۲]
عاشق دین، رهرو پاک نبی(ص)
مثل بهروز مبارکپور[۳] سرباز وطن
کشتگانی بی سر و غسل و کفن
دیگری نادر[۴] شهید راه دین
پاسدار مرزهای پُر زِ کین
یا منوچهر ودودی[۵] مرد کار
چون گلی خوشبوی در فصل بهار
کوی من پُر بود از مرد نبرد
مثل نعمت[۶] یا رسول[۷] آزاد مرد
باز هم بودند مردانی شریف
چون حمید[۸] و چون صمد[۹] پاک و عفیف
این شهیدان ره ایران و دین
چون مَلَک بودند بر روی زمین
پیر مردانش چه خوب و با وقار
مثل کوهی ماندگار و استوار
مادرانی با صلابت با شرف
مثل گوهرهای زیبا در صدف
پی نوشت: [۱]. شهید محمد خادم پیر / [۲]. شهید عبدالنبی حبیبی / [۳]. شهید بهروز مبارکپور / [۴]. شهید نادر نصیری / [۵]. شهید منوچهر ودودی / [۶]. شهید نعمتالله ابوالحسنی / [۷]. شهید عبدالرسول پایان / [۸]. شهید عبدالحمید مرحمتی / [۹]. شهید صمد صفی الهی