خانه / اجتماعی / “روزهای سرد”
شعر و ادب پارسی
شعر و ادب پارسی

“روزهای سرد”

رضیه رستگار
رضیه رستگار

من احساس حقارت میکنم ازاینکه میبینم
هنوزم غصه دار روزهای سرد دیرینم

من احساس اسارت میکنم از درد امروزم
که هردم میدهد دلشوره ایی آرام تسکینم

ندارد ذهن من گنجایش افکار تودرتو
گهی ازبازی چرخ و فلک بسیار غمگینم

بترسم با تمام باورم ازلطف معشوقی
که بی منت مداوا مینماید زخم چرکینم

بمانم ناخداگاه جا،زمانی باخبرگردم
که دیگر کارم از باور گذشته سردوسنگینم

کنم عادت به شوقی سست وبی احساس وآرایش
بگیرد ساعتی باازدیاد عقده ها دینم

بگیرم دربغل زانوی حسرت سالیانی چند
خیال نازکم را تکیه برناباوری بینم

درآخرخوب و بد دانم یکی،دل رافدا کرده
فدای آن هوسهای غلط یاتلخ وشیرینم

شود بازیچه دستان هرناقابلی،احساس
زدنیا سیرگردم،بیخیال هرچه میبینم

نمیدانم چه میگویم،نمیخواهم بگویم کفر
خداراشاکرم،زیبنده تر از او نمیبینم

ومردم راکه گاهی درلباس عشق و شیدایی
پلنگ وگرگ و روباه وشغال آیندبه بالینم

بخواهم گل شوم تاقاصدک یکباردیگر هم
بیایدسمت شهد آرزو با آنکه مشکینم

چه احساس بدی دارم زبد بدتر که میداند
که میترسم شوم قربانی آن حس بدبینم

که میخشکاند ازاجبار باورهای خوبم را
وگاهی میبرد تا ناکجا افکاروآیینم

فقط یک خواهشی دارم،زآن یکتای بی همتا
بگیرددست من مثل همیشه،مرغ آمینم

که تا ازخواب غفلت بی تأمل دیده بگشایم
رسد رویا به باور،لحظه ایی آرام بنشینم

که میداند غزلخوانم، و شغلم غمسرایی هست
و نامم رستگار، همسایه سهراب و پروینم

“رضیه رستگار”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.