شاعر: زینب اسدزاده
جهانی در انتظار فرج
این داغ های نو به نو
این فتنه های پیچیده بهم
این دریای متلاطم انسانیت
و تک به تک
فانوس های این مسیر
تو را می خوانند
تو میشنوی
تو میبینی
تو ایستاده ای
محکم تر از هر ،دوباره ایستاده ای
دست میگیری
دست میگیری
و ندبه میخوانی
ندبه میخوانی و
قطره ی اشکت
سیلابی از غم ها را می شوید
حرم نفس هایت
گره می گشاید
کجایی ای مرد هدایت کننده
کجایی ای نور خورشید پنهان شده
این ابرهای تیره
سبزی داستان هارا
میگیرند
می گیرند
این نفس ها را
این بلوغ ها
این تکامل ها را
کجایی ای حقیقت حق
کجایی ای ذخیره خدا در زمین
غمزه های غزه ناز تو را می کشد
موج معصومیت چشم های اسیر
رطب از دست تو را می طلبد
تو شکافنده ی بند ارواح در بندی
ای آزادی معنای آزادی
کجایی ای انتقام گیرنده ی بر حق
و ای شمشیر عدالت
رقص شمشیر تو مکمل فتانه های این خاورست
و برادران یوسف صلیب به دست در انتظار دم مسیحایی تواند
در دست هایشان کاسه های مسموم شیر
و در چشم هایشان
ستاره های شش پر،پرتیغ
این ابتلای مسری افسانه های تلخ این مردمان در بند یا حریص …
اما هنوز
جایی بوته ای ضربانی
نگاهی هنوز هم به راه توست
ای تصویر تو مکرر در ایوان آینه
ای جان جمکرانی دجله و فرات
تنها سرّ صندوقچه ی جهان
صادقانه تویی
و امید تو
بودن های مکررست ای راز سر به مهر عاشقانه ها
بیاااااا